skip to Main Content

حَواسـم هست . . .

حَواسـم هست . . .

بارکار ۵
کمیـن کردی و هِی با عِشوه می خندی، حواسـم هست، می بینم/
مــرا با خنــــده بی رحمــانه می بندی، حواسـم هست، می بینم

تو خود بَندی، به دستم بسته ای بَندی، به سر، بَندی، به پا، بَندی/
تـو عادت کـــرده ای بانو، به دِلبَنــــدی، حواسم هست، می بینم

ببین بانــــو! مــــرا در خـــود ببنــد امّا، کمی آهسـته تر لطفاً/
حواست کو؟ تو قلب از ریشه بَرکندی، حواســـم هست، می بینم

نمی دانــم، محبّت می کنـی!؟ یا هـم به ریشِ ما تو می خنــدی/
تـو مرمـوزی، تو بی علّت نمی خندی، حواســــم هست می بینم

تو از بَر کـرده ای ما را، تو دســتِ واژه را همــواره می خوانی/
یقین دارم به عشــــق این گونه پابَندی، حواسـم هست، می بینم

تو آن معشــوقِ دیروزی که سـیب از شــاخه ای برچید و آدم را/
عوض کـــردی که بر دنیــا بپیونـدی، حواســــم هست، می بینم

تـو آن رودی که در جنّت مِـی اش طعمِ عسـل دارد، به نوعـی تو/
نشـــاط آورتریــن ذوقِ هنرمنـــدی، حواســـم هســت، می بینم

تـو هـر شــب بـا لحــافِ واژه در آغوشِ نــازِ دفتـــرم خوابــی/
قَلَــم پـَرورتـرینــی، بـی هماننـدی، حواســـم هســت، می بینم

تو با اِحضـــارِ اَشـعارم مــــرا مغلوب و جادو کـرده ای آخــــر/
تو شـــوراَفــزاتَرین شــعرِ خداوندی، حواســـم هست، می بینم

هنوز هم مَحوِ تصـویرم، طَوافت می کنـم هر شب!، تـو حق داری/
تو جادوگــــرترین نقّــاش لبخنـــدی، حواســـم هست، می بینم

هَر از گاهـی چو طوفانی که خاکش همچو ســـوزن بر نگَه ریزد/
نگــاهم را به رَگبـــارِ نَظَــر، بنـــدی، حواســم هست، می بینم

مــرا کُشـتی، تو می دانی که نامُجــرم ترین قاتل شـدی بانـو؟/
تــو خوش معنـــاترین معنای پیوندی، حواســـم هست، می بینم

چـــرا هــر دَم به رفتـن های مَشـکوکت مـــرا قانِـع کنـی، امّا/
گـِـــره بر روســـری هایت نمی بندی؟، حواسم هست، می بینم

به دستت می کشی ما را به پا پَس می کشی کم کم، حواست نی/
کـه منظَــر دانـــد این آداب تَرفنـدی، حواســـم هست، می بینم

محمدعبدالله بارکار ( مَنظر )
www.barkar.ir
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top