skip to Main Content

پیدای پنهان…

بنام آنکه هستی جان از او یافت.

علیزاده ۲

گفتم :که بنما دیده ات !گفت :از رُخ پروین بخوان!!!

گفتم:نمایان کن رُخَت! گفت:از گل نسرین بخوان!!!

 

گفتم:قَدَت ای نازنین! گفتا: صنوبر را ببین!!!

وانگه به سروِستان برو ! باچشمِ عبرت بین بخوان!!!

 

گفتم بگو از قُدرتت! وان صنعت و زان حکمتت!

گفتا:برو از حسرتِ آن کافر بی دین بخوان!!!

 

گفتم:کجاشد مأمنت !وان سرپناه و مسکنت!

گفتا:از آن آواره ی بی خانه ی مسکین بخوان!!!

 

گفتم :کَی آرد پیرهن! ،از کوی تو آن عطر تن !!
گفت :از گل وباغ وچمن،در ماه فروردین بخوان!!!

 

گفتم:سخن باما بگو !،ازجور خود ای شعله رو !

گفتا:کبوتر سان برو!،وز پنجه ی شاهین بخوان!!!

 

گفتم :که ای زیبا صنم!،خواهم کلامت بشنوم!

گفتا:برو«راهی»نشین وسوره ی یاسین بخوان!!!

 

سید محمد علیزاده «راهی»

دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top