skip to Main Content

غصه ی صدساله…

 

غصه ی صدساله

تو نگر جام جهان در پی احوال تو نیست
به جهان قاصدکی با خبر از حال تونیست

چه کنیم طاق زمان در گذر ما بشکست
طوق از گردن و تن وابکن این شال تو نیست

دوش در دام هوس گفتی جهان مال من است
به تو گفتم به دل آرا که جهان مال تو نیست

دیدها بسته و دل یک شبه شیدا شده است
عشق، نازک شده در لذت آن خال تو نیست

“دل” و “پرواز” کمی با هم و بی هم بپرند
باد هر سو که رود این هله از بال تونیست

بنوا گلشنت از دغدغه پیرایه شود
شور در حسرت آن میوه­ ی بی کال تو نیست

“درد” را گرچه ز هر سو نگری آن درد است
نفست رفته و کس ناجی این حال تو نیست

نیک بینی که جهان ناز طبیبان بخرد؟
همه دردیم و نظر بر دل بدحال تو نیست

همه روز از تو بگفتم که جهان شاهد بود
به وصال آ که جهان فرصت هر سال تو نیست

نظری کردم و دیدم که خدا نزدیک است
باز دیدم خبری از دل خوشحال تو نیست

نگرانم بروی “غصه ­ی صدساله” شوم
دلکم پیر شد این غم، غم امسال تو نیست

تو بمان رود سلام از دل منظر بچکد
که غمم در دو جهان جز غم صد سال تو نیست

محمدعبدالله بارکار (مَنظر)
manzarpoems.blogfa.com

0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top