skip to Main Content

جشن دلتنگی!…

جشن دلتنگی!

شجاعی فرید ۲

یه حس مشترک بودیم

میون این همه تردید

میون فصل تنهایی

از این احساس دلم لرزید

غریبه آشنا بودی

همین تقدیر بی رحمه

همین احساس پاکت رو

خدا هم خوب می فهمه

نشستی در خیال من

خیال پوچ و ناچیزم

و از مست چشای تو

غزل سازم غزل ریزم

یه دنیای مجازی بود!

حریر لمس دستانت

همون لحظه که در خوابی

کشم دست درموهایت!!

واسه تفهیم دلتنگی

مجالی نیست میفهمم

به این دردی که در من بود

به این احساس میخندم

تو ای خاتون خواب من

نبودیم نیمه ایی از هم

شده میراث این احساس

که جا مانده برامون غم

به آغوشت دلم خوش بود

یه جای امن و بی پروا

رها کن حال من خوبه

چقدر دلتنگم این روزا naji

0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top