skip to Main Content

من به اندازه‌ی شب… / نگاهم مانده در یک انتهای ِ سرد ِ بارانی

دو سروده‌ از فرامرز علی‌پور

علیپور فرامرز ۱

 

سروده‌ی اول…

من به اندازه‌ی شب

من به اندازه‌ی یلدای نیاز

سفری خواهم کرد

به حریرانه‌ترین ظلمت گیسوی تو باز

و به مستانه‌ترین لحظه‌ی بی تابی شب

تاب گیسوی پر از مهرت را

عطر صد خاطره می‌افشانم

تو کمی باور کن ، که دلم یاد تو را

در سبد خاطره‌اش خواهد کاشت !

 

( فرامرز علی پور )

 

سروده‌ی دوم…
نگاهم مانده در یک انتهای ِ سرد ِ بارانی
شبی که بردی از یادت ، مرا که خوب میدانی ؟

هزاران خواهش و گریه ، برای کوچ ِ بی هنگام
تکان های سرت اما – نمی‌گفتند می مانی !
خروش ناله و اندوه،صدای زوزه‌ی نفرت
و دستانی که در هم حلقه می‌گشتند ، پنهانی

شبیه ی طعمه های اژدها ، بر دوش ضحاک ست
نگاه خشک آن مردی که میگردید – قربانی

نمیدانم چه نفرینی نمود آن دختر ِ کولی
شبی که مست ِ هم بودیم ، در – آغاز ِ میهمانی
کبوتر های دل پر زد وَ رفت از باور خانه
بدون آب و آیینه ، بدون هیچ عنوانی

*****
بیا برگرد بدون تو ، حواس آسمان پرت ست
و طوطی ِ خیالم باز می گوید ، تو مرجانی !
تمام ِ خاطرات ِ کوچه های شهر می خواهند
تو را یکجا بغل گیرند ، با احساس ویرانی !

من اما خیره بر قابی ، که حس مبهمی دارد
شدم درگیر لبخندت ، مونالیزای ایرانی !

( فرامرز علی‌پور )

0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top