جان من بود و نبودت را برایم پُست کن…
جان من بود و نبودت را برایم پُست کن با خدا گفت و شَنودت را برایم پُست کن در دعا یادی اگر کردی زمن وقت نماز شرح حالی از سُجودت را برایم پُست کن دست من سرد است جانم ،چون…
جان من بود و نبودت را برایم پُست کن با خدا گفت و شَنودت را برایم پُست کن در دعا یادی اگر کردی زمن وقت نماز شرح حالی از سُجودت را برایم پُست کن دست من سرد است جانم ،چون…
دنیای ناپیدا... لحظه ایی با من بیا تا ما شویم شاهد امواج این دریا شویم ! لحظه ای بی دست و بی پاتر شده راهی دنیای ناپیدا شویم ! خسته ایی بینیم و آنگه با خدا عاشق چشمان نازیبا…
سرای بی سر سروده ای از محمد عبدالله بارکار (منظر) گفتـم قلـــــم خروشــــید، تا دل گهـــر ببارد گفتــــا ببار عمریســـت کین شب سـحر ندارد *** گفتــــم سحـــر نبارد بر کوچــــه باغ بی بر!! گفتــــا درون باغــــــم، اما شــــجر نـــدارد ***…
دل می دهم جان می دهم پشت شرار شهر شب من دل به جانان می دهم یک آسمان لطف و غزل قدری به باران می دهم من مست چشمان تو و تو محو چشمان دگر در پیش پای چشم…
عشق یعنی… عشق یعنی یک شرار آشنا عاشقی تا لحظه های انتها عشق یعنی لحظه ی پرواز دل با ندای سوره ی لیل و ضحی عشق بعنی ازدحام عاشقی در میان انحصار لحظه ها عشق یعنی غوطه ور در…