skip to Main Content

سفر…

《سفر》 عجب ظلمی به انسانها سفر کرد جدایی هدیه بر نوع بشر کرد **** بخوان افسانه عشاق عالم به کام عاشقان خون جگر کرد **** یکی اینسو ، یکی آنسوی دنیا دو همدل را جدا از یکدیگر کرد **** سفر…

دستم بگیر. . .

《دستم بگیر》 من اسیر رنج عالم گشته ام دستم بگیر از جفای زندگانی خسته ام دستم بگیر **** در عبور از کوره راه زندگی درمانده ام ناتوانی دست و پا بشکسته ام دستم بگیر **** آن همه آسایش و آرامشم…

انســان و آدمیت . . .

انســان و آدمیت … روزی انسـان دیدم و دیدم که چون شـیطان شده آمــد و بنشست و گفتش بدتر از حیـــوان شـده *** گفت: بشـــنو تا تو را از مکر خـود آگـــه کنــم اعترافی کـــرد و مبهــــوتانه دل حیــران شده…

انسان نمی داند چرا…

انسان نمی داند چرا… عمـــر ما سر شد ولی انســــان نمی داند چرا؟ صفحــــه ی تاریخ را از نــو نمی خــــواند چرا؟ *** فکــــرها یخ زد تگرگ از ره رســـــید، اما بشر جامــــه ی اندیشــــــه را بر تن نمی بافد…

آزاده نزادیـــــــم کـه آزاد بمیریـــــــم / با گریه بزادیم و به فریاد بمیریــــــــم

  (سالهای ۴۳ تا ۴۵) ۱ آزاده نزادیـــــــم کـه آزاد بمیریـــــــم با گریه بزادیم و به فریاد بمیریــــــــم با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم تا عاقبت از این همه بیداد بمیریـــــم ۲ فصلی ست بسی سرد و بسی…

ایستادن فقط کار ماست…

ایستادن فقط کار ماست هرچند شاید این پاها ازخستگی را برایت بگوید ولی تو این را باور مکن چون فقط خداباماست نترس که سرانجام این زندگی که مانند رودی جاریست مرداب نیست ومیتوانیم بهترین لحظه ها را رقم بزنیم فقط…

همسفر…

ای همسفر حرفی بزن شعری بخوان تا جاده را کوتاه کنیم با شوق لبریز حضور ازغصه ها خالی شویم با اشتیاقی غرق نور درهرنگاهت همسفر برق محبت جاری است ناز نگاه چون شبت از هر ریایی عاری است ای همسفر…

Back To Top