ســــالی که نکوســـت . . .
ســــالی که نکوســـت . . . سروده: محمدعبدالله بارکار (مَنظر) سال نو مبارک ســــالی که نکوســـت . . . ســــالی که نکوســـت از بهارش پیداسـت/ از غصّـــه و درد بی شـــمارش پیداســـت ای بی خبر،! این بازی شطرنج زمانه اسـت/…
ســــالی که نکوســـت . . . سروده: محمدعبدالله بارکار (مَنظر) سال نو مبارک ســــالی که نکوســـت . . . ســــالی که نکوســـت از بهارش پیداسـت/ از غصّـــه و درد بی شـــمارش پیداســـت ای بی خبر،! این بازی شطرنج زمانه اسـت/…
تو را حیف است تکراری سرودن تو را حیف است تکراری سرودن و یا در قاب دیواری سرودن تو را حیف است با فن رباعی همیشه کوچه بازاری سرودن نشاید وصف تو با یک قصیده بلند و خشک و درباری…
چشم و دلم سخت به دیدار توست چشم و دلم سخت به دیدار توست وز همه ات در به دری کار توست دوش طبیبم به برم بر نشست گفته كه دلم عاشق و بیمار توست گر ز رخم گوشه نظر…
چند شعر کوتاه (مینیمال) از موسی صادقی ********* شبیه لامپ سوخته ایم ! تکانمان که بدهند صدای ریزه های قلبمان را می شنوند ! ظاهرمان خوب است اما درون مان آتش گرفته است ! ********* می گویند : بهشت پر…
ایمان رویایی . . .(1) نمــی دانم چـــرا دل نابســـامان می تَپَد گاهـی/ که شاهین دل از دستت چـه آسان می پَرَد گاهی اگــر شـــور زلیخایی هوس در ســینه انــدازد/ شکـوه قصــر سلطانی چو زندان می شَوَد گاهی نبینــی آســمان…
واگویه درد ... سرش رابا پریشانی به گوشه ی نیمکت تکیه داد تلاشی برای پنهان کردن اشکهایی که دردمندانه پهنای صورتش راخیس کرده بود نمی کرد.هیاهوی بیمارستان دهن کجی میکرد به دخترکی که درعکس قاب شده معصومانه حضار رابه…
با من بمان جان من! تا با منی دنیا چه زیبا می شود! گوشه ی تنگ دلم هم بُعد دنیا می شود . سال من چون ماه وماهم روز وروزم ساعتی. پلک بر هم می زنم ، امروز فردا می…
خط دلت را که گرفتم، نگرفت ! خط دلت اعتباری بود و فکرت مشغول ! ************* قطار نگاهم در عمق نگاهت افتاد ! ای کاش "ریزعلی" آنجا بود ! ************* گفتی که شوره ی سر، امانت را بریده است…
امیدواری از جفای دیر بازت ، دیده بر آینده ایم گر همه درد از تو بارد، باز ما شرمنده ایم گر جهان نیک صورت، از پری رویان پر است ما ز زیب و زینت این آشیان دل کنده ایم…
بنام خداوند جان وخرد. تمنّای بی جا!!! ز دنیایی که مردانش نمی دانند ره یاری چرا داری ز نامردان تمنّای وفا داری تو که از زخم خنجرهادر این صحرا خبر داری مرنجان دل گه رفتن به پایت گر خلد…